وب سایت تفریحی


بی خبر نیــــــــا
تا دستانمـــــ خالی باشد
تا بتوانمـــ
وقتـــــــــــــ رسیدنتـــــــــــ
تــو را در آغوش بگیرمــــــــــــــــــــ …

دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست


 


همه ی کلماتــــــ با آنچه میان من و توست بیگانه اند…
و من هیچ کلمه ای را برای گفتگو با تــو شایسته تر از سکوت نیافته ام
آیا سخن مرا میشــــنوی؟؟؟؟

 

بازم این دلتنگی لعنتی اومده سراغم

دارم دیوونه میشم

5روزه صداشو نشنیدم

فقط پیامهای سرد

خسته شدم دیگه

چرا نباید منم مثل ادمای دیگه الان پیش عزیزم باشم

چرا نمیتونم اونو داشته باشم

من موندم عدل الهی همینه؟؟؟؟؟

خیلی دلم پره

از خودم از زندگیم از همه چیز خسته شدم

برام دعا کنید خدا اخرین حق منو بهم بده و زودتر برم

کاش مرگم زودتر میرسید


خسته ام

صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش پریشان کرده.
من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است.
برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز درونی ام را.
در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است.
من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد.
وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که اینگونه درغم پایان ننشینم .
آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ، انتظار برایش معنایی ندارد.
با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم .
دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است!
من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست .
گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید.
تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد.
خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد.
به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل عاشقی.

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

در این روز بارانی ،هوا پر شده از عطر عشقت ،

 تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهد


بارانی که مرا لبریز میکند از آنچه قلبم را پر تپش کرده …

دستهایم پر از لطافت دستان تو ، آغوشم باز است برای در میان گرفتن تو !

تا از خیسی تنت خیستر شوم در زیر باران ،

 تا فاصله بگیرم از زمین و آسمان  ،

تا بروم به رویاهایم ،

نمیخواهم لحظه ای حس کنم که در خیالاتم!


از عشق تو به جنون رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم ،

 تا در زیر باران به تو رسیدم و اینجا طعم شیرین عشق را با تو چشیدم!


در این روز بارانی ، هوا پر شده از حضور مهربانت ،

 نه در جستجوی یک سرپناهیم ، نه به انتظار رفتن ابرهاییم ،

همین حال را میخواهیم با این هوای عاشقانه ، همینجا را میخواهیم با این حس شاعرانه!


وقتی با تو قدم میزنم در زیر باران ، قدر تو را میدانم بیشتر از هر زمان !

میرویم و میرویم در زیر باران، نه خستگی است در پاهایمان ،

نه نا امیدی در دلهایمان ، من هستم و تو هستی و خدایمان !


عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید و تن ما را خیس میکند ،

تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم !


در زیر همین باران همیشه با من بمان ای عشق بی پایان ،

نگذار زندگی مان مثل کویر باشد ،

 من از درد کویر رها شدم و با یک قطره باران به دریای بی انتهای دلت رسیدم ،

 غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را !

مرد ها هم قلب دارند....

فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....

مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....

شاید ندیده باشی..

اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..

هر وقت زن بودنت را می بیند...

سینه را جلو میدهد..

صدایش راکلفت تر میکند...

تا مبدا...لرزش دست هایش را ببینی...

مرد که باشی...

دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...... ...

 نه بخاطر زورِ بازوها!

مثل تو دلتنگ میشود..

ولی،گریه نمیکند...

بچه میشود....

بهانه میگیرد...

تو این ها را خوب میدانی....

تمام آرزویش این است که سر روی پاهایت بگذارد...

تا موهایش را نوازش کنی..

عاشق بویِ موهای توست

و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد.....

چون وقت تنهایی...

خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند....



من این‌جا ، لا به لای روزمرگی ها گم شده ام! و دور شده ام از خویش...

و گویی در گوشه ای از این کره‌ی خاکی، از یاد دنیا رفته ام....!

و جاذبه‌ی زمین، بی وزنی مرا به خود نمی کشد!

من، میان آسمان و زمین «معلق» مانده ام...

چقدر فاصله دارم تا «من» ... چقدر دورم... و چه دلتنگم این روزها برای

صدای خودم!!

خوب که گوش کنم اما، در میان هیاهوی این اتاق خالی، صدایی از من نیست.....

نه صدایی... نه نشانی... و نه ردپایی حتی...!

هرچه که هست، عادت است و پوچی و تکرار این روزهای هیچ در هیچ....!

من... این جا ... گم شده ام... و کسی نیست که صدایم کند...!

گـ ـاه دلتنــگـ ـ مـ ـے شـوم .....

دلتننگـ تـ ـر از هـمہ دلتـنگـ ـے هـ ـا....
گـ ــوشـہ اے مـے نشیــنم...
و حـ ـسرتــ هـ ـا را مـ ‌ـے شمــ ـارم...
بـاختـن هـ ـا را و صـ ـداے شکـستن هـ ـا را...
نمـ ـے دانم من كـ ـدام امید را نـا امید کـ ـردم....
کـ ـدام خـ ـواهش را نشنــیدم...
و بــہ کـ ـدام دلـتنگے خـندیدم..
کـ ـہ این چــنین دلــ تنـگم!!!!
دوست داشتن یه نفر دیوونگیه

دوست داشته شدن توسط یه نفر یک هدیه ست

دوست داشتن کسی که دوست داره وظیفست

اما

دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری زندگیه ... ♥


 

رفیق من سنگ صبور غمهام

 

My only friend the “lover’s dtone of patience”

 

به دیدنم بیا که خیلی تنهام

 

Help me embrace my loneliness

 

هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم

 

No one sees my sea of angony nor

 

چه دنیای رو به زوالی دارم

 

How my world is crashing around me

 

مجنونم و دلزده از لیلی ها

 

Majnoun am I, bereft of all Leilis

 

خیلی دلم شکسته از خیلی ها

 

Foced into suffering much from so many

 

نمونده از جوونیام نشونی

 

Yoyth is lost to this raging heart

 

پیر شدم پیر تو ای جوونی

 

Age falls on me in her destructive might

 

تنهای بی سنگ صبور

 

Lonely, with out the”lover’s stone of patience”

 

خونه سرد و سوت و کور

 

Heartless home, cold and blessed by gloom

 

توی شبات ستاره نیست

 

No star rises to adorn my night

موندی و راه چاره نیست



اینــــــــــها تمام احساساتــــــــــم به تــــــــــوست . . .

که بر روی کــــــــــاغذها آوار میشونــــــــــد

امــــــــــا افســــــــــوس که تو عاشــــــــــق نمیشــــــــــوی . . . .


خوبِـــــــــــ من
کاش از این فاصله حـــس می کردی
لحظه هایمــــ
همه از غیبتـــــــــــــ تو دلگــــیرند …!
حرف میزنی اما تلخ
محبت می کنی ولی سرد
چه اجباری است دوست داشتن من!


چـه رســم  تلخــی سـت

تــــو ، بــی خـــبـر از مــن

و

تمـــام مـن ، درگـــیر  تــو

سر میز شام ناگهان به یادت افتادم.

بغض کردم و اشك در چشمانم حلقه زد...

همه با تعجب مرا نگاه کردند

و من به ناچار به رویشان لبخند زدم و گفتم: چقدر داغ بود....


آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش...

بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ

دَر سـَ ـرمــآی بـــیــکــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم. ..!!!


بگو در دلت را به من،

 که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که آسمان بی ستاره مرا دلتنگ کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که شبهای بی مهتاب مرا غمگین کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که غروب آتشین مرا دلگیر کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که آواز قناری مرا عاشق کرده است.


بگو درد دلت را به من،

که چهره خورشید مرا وابسته کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که شراب عشق مرا مست کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که لیلی عاشق مرا مجنون کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که خدایم مرا شرمنده کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که دلم مرا گوشه گیر کرده است.


بگو درد دلت را به من،

 که دنیای عاشقی مرا سر به زیر کرده است.


بگو هر چه دل تنگت خواست بگو!

بگو

 از زندگی،

 از دنیا،

از چشمان پر از مهرت بگو!

بگو که بغض گلویم

 چشمان خسته ام را بارانی کرده است.



زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسید

حتی وقتی آرایش نداره

موهای دست و پاش یه کم در... اومده

دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره

موهاشو برات براشینگ نکرده

... ... ... ... پیژامه ت رو پوشیده

و خودشو گوله کرده تو تخت

تو جای خالیِ تو که هنوز گرمای تنتو داره

که سرشو فرو کرده تو بالشت

که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت

با هر نفسش بکشه توی ریه هاش

زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت

و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد

تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره...




می خواهم..

اونقدر خودخواهانه بغلتـــــــــ کنم..

که جای ضربان قلبمــــ روی تنتـــــــــــــــــ بمونه…


تعداد صفحات : 31